تنهایی
در انزوای نیستی ،
به انتظار تکرارِ
روزگاری نشسته بود.
که در دهان سرنوشت
به لکنت می اُفتاد…
———————————–
میان
انبوه آدم ها ،
تنهایی بی صدا بود.
با فریاد خاموشی ،
فراموشی شکل قابی گرفت
که سال ها پنهان کرده بود.
تصویر رفتگان را ….
———————————–
بر پوست گلدان ها
ردپای بهار بود.
پرستوهایی که ،
دُچار کوچ بودند.
آسمان را، محکوم به فراموشی کردند…..
———————————–
جنگل
چشمان توست
که دوراهی نگاهش
ختم می شود به درختی
تا در شاخه های خاطره
بهار را به عاریه بگیرید…
———————————–
به باغ پیراهنم
نهیب می زند
آتش
در فصل عریان تنم
———————————–
باران
به شکل اندوهی بارید
تا بوته رنجها
پاییز را در شیارهای خیال
به گریه بيندازد…
———————————–
دندان هایت
کوهستانی برفی ست
وقتی که می خندی
دلم آب می شود
———————————–
هر
تکهات را
در ارتفاع جدایی
از دست دادهام
چه اهمیتی دارد
اُفتاده باشد
شانههایم از دوریات؟
———————————–
دست در دست
باد می روی
تا در نوازش
آسمان دلم
ابرهای تیره رفتنت
شکل تو را بگیرند…
———————————–
دیدگاهتان را بنویسید